انارستان



پدرم درپاییزی سرد پتوی زرد و نارنجی اش را بر سر کشید و آرام خوابید و مادرم در بهاری که هنوز غنچه هایش نشکفته بودند لباس سفیدی به رنگ شکوفه ها برتن ، بر بستری از گل ها آرمید. به یادم دارم بردارم را که زیر شاخه های گیلاس در تابستانی گرم خوابش برد و نمی دانم شاید تقدیر باشد که روزی من پتوی برفی ام را به سر بکشم و به دیدارشان بروم.
مادرم زن مقاومی بود، لجوج و سرسخت، میراثی که برای من هم سهمی از آن مانده است و شاید این که رفتنش را هرچند سخت اما تحمل می کنم- گرچه نه باور- از این رو باشد. تلخی رفتن زنی که از اولین لحظه شکل گیری ات تو را مهربانانه محافظت کرده ، از هر زهری کشنده تر است اما نمی کشد ، یعنی که به یکباره نمی کشد. ذره ذره در لحظاتت تلخی اش را به کامت می ریزد و تو را وامی دارد بخندی . سعی کنی که مثلا بخندی ولی آن ته ته دلت آشوب شود از خنده هایت و تلخی که همواره با تو خواهد ماند. شاید تا پیوستنی دیگر تو همواره این غم را با خود خواهی داشت. شاید تا زمستانی سرد و برفی که دوباره او را در آغوش بکشی.
اما هر چه هست به میراثش وفادار خواهی ماند ، سخت و سرد اما مقاوم و امیدوار، خدانگهدار مادر، گرچه زود بود و زود بود و زود.

دوازده بهمن رسیدم ایران درست در ساعت ورود امام از فرانسه ، با گل و کلی سلام و صلوات استقبال شدیم . اما نفرت از رفتارهای نمایشی و آدم هایی که معلوم نبود چه نسبتی با این انقلاب دارند که برای گرفتن گل خودشان را به زحمت انداخته انددر ذهنم حک شد. عین ده روزی که در ایران بودم همه از گرانی می گفتند و مشکلات اقتصادی که خب حتی اگر هم نمی گفتند با یک رفتن به اولین سوپری می شد حسش کرد. از همه جالب تر اما رویکرد مخالفان بود که می گفتند اون روزی که بهش رای می دادید باید به فکر این روز می بودید. خنده دار ترین تحلیلی که می شد از شرایط اقتصادی مملکت شنید. مردم همه خشمگین و آکنده از نفرت به نظر می رسیدند. حسی عمیق برای برهم زدن نظم اجتماعی  وجود داشت : شده حتی با دور انداختن یک کاغذ کوچک در خیابان. بوروکراسی مضحک هم همچنان پایدار. مادرم را که به علت سکته توان حرکت ندارد برای برداشت سود حسابش با ویلچر به در بانکی بردیم آن هم در حالی که برف سر و رویش را سفید کرده بود . بانکی که رییسش جلوی خود من به مشتری پر و پیمانش وعده وام بدون ضامن می داد .عجیب تر این که وکالت نامه خواهرم را که در آن نوشته شده بود می تواند هر نوع عملیات بانکی را اعم از برداشت سود در همه بانک های دولتی و غیر دولتی انجام دهد ، قبول نکرد همین قانون مدار بی قانون. اگر بخواهم خاطرات همین ده روز را بنویسم فکر کنم حداقل یک شاهنامه شود. اما خلاصه بگویم  :مردم سرد بودند ، سخت بودند ، خشمگین و عاصی بودند اما در عین حال انگیزه ای برای تغییر در آن ها دیده نمی شد. انگار همه منتظر آن منجی اند که قرار است روزی بیاید و درهایی را بگشاید که اساسا معلوم نیست چرا بسته شده اند. این فلسفه انتظار در فرهنگ زرتشتی و شیعی فقط و فقط دست بر دست گذاردن و تسلیم بودن را برایمان به هدیه آورده است. اگر امید به حرکت های مردمی باشد نمی توان تغییری را در صد سال آینده هم انتظار داشت. در این چنین شرایطی است که مجریان خارجی جریان درونی را در دست می گیرند و تحرکات داخلی را شکل می دهند و ما باز فکر می کنیم که ما هستیم که می خواسته ایم چنین شود. درست همانطور که در بهمن 57 فکر کردیم که این ما هستیم که تعیین می کنیم چه پیش آید. تا یادم نرفته بگویم که در بازگشت هم که صبح 22 بهمن بود باز در فرودگاه ناگهان گروهی ریختند و با صدای واقعا نکره اشان سرود خواندند و ما بدرقه شدیم در حالی که نصف مسافران زن در همان فرودگاه روسری هایشان را از سرشان در آورده بودند. من هم به علت گرما پالتو ام را درآوردم و با بلوز و شلوار تردد کردم ،باشد که هیچ کس از برکات انقلاب بی نصیب نماند.


مهمترین دلیل آمدن ما به این غربت سرد و تاریک ، پسرمان بود که بعد از تجربه آموزش  در مای نمی توانست با سیستم آموزشی ایران مجددا هماهنگ شود.در مدت اقامت در مای پسرم در یک مدرسه آمریکایی درس خواند که  برخلاف متد آمریکایی ، سیستم اصلی اش بر آموزش تک به تک بدون رقابت  و ارتقا مهارت های فردی بود. وقتی برگشتیم ایران ، کلاس های درسی سختگیرانه و آزمون های مرآت و کاج و . که در سطح دبستان برگزار میشد ما رو شگفت زده و این بچه رو آزرده کرد.مدام ناله می کرد و به سختی با مدرسه ارتباط می گرفت. بخش مهمی از وقت من و پدرش به یاد دادن و مرور دروس و پرسیدن سوال های مسخره آزمون های آزمایشی  برای شرکت در آزمون بعدی می شد. به هر حال که حاصل این فشارها و یک سری دیگر مشکلات ما را به فکر مهاجرت دوباره انداخت. آمدیم وآمدیم تا این جا. سیستم آموزشی نروژ قطعا بی نقص نیست اما تفاوت های جالبی دارد که برای ما بسیار برجسته بود. من فقط تیتر وار به مواردی که شخصا برخورد کردم اشاره می کنم چه خوب و چه بد. گرچه هم پسرم، هم ما از شرایط جدید راضی هستیم اما شما می توانید معایب این سیستم را هم در خلال همین نوشته ها پیدا کنید.


- در نروژ آموزش برای همه کودکان تا پایان دوره راهنمایی اجباری است. در صورتی که خانواده ای فرزندنش را به مدرسه نفرستد مجرم شناخته شده و نهادهای مرتبط می توانند حق سرپرستی والدین را لغو کنند.

- تا پایان سال نهم ، آزمون رسمی برگزار نمی شود. دانش آموزان در آزمون های کلاسی شرکت می کنند که معلمان بتوانند نقاط ضعف دانش آموز را به دست بیاورند یا نقاط قوتشان راشناسایی کنند.

- سال دهم ، سال مهمی برای بچه هاست نمره ها از صفر تا شش داده می شود. بر اساس نمرات این سال دانش آموز می تواند به مدرسه مرتبط با علاقمندی خود برود.

- نمرات سه سال آخر دبیرستان در این که دانش آموز وارد چه رشته و دانشگاهی شود موثر است. نمرات بهتر ، رشته و دانشگاه برتر.

- در طی این سه سال دانش آموز می تواند درخواست وام ماهیانه بکند . معمولا اکثر این وام ها بخشوده می شود. البته در دوران دانشگاه و فقط  برای یک مقطع تحصیلی نیز دانشجو می تواند درخواست کمک هزینه تحصیلی کند.

- دوره های هنرستان در چهار گرایش اصلی هستند که در سال های بالاتر دانش آموز به طور تخصصی می تواند رشته خاصی  را دنبال کند. امکان ورود سریع به بازار کار بعد از هنرستان تقریبا صددرصد است. 

- سیستم بهداشت مدارس بسیار جدی و مهم است . همه بچه ها از پزشک و دندانپزشک رایگان تا سن 18 سالگی برخوردار هستند.حتی خارجی هایی که به صورت موقت در این کشور ساکن هستند از این خدمات بهره مند می شوند.

- آموزش به صورت رایگان است به معنای واقعی کلمه رایگان. حتی کتاب و مداد و دفتر به صورت رایگان در اختیار بچه ها قرار داده می شود.به همه بچه های مقطع ابتدایی یک آیپد برای انجام دروس کلاسی می دهند و در دوره متوسطه لب تاب شخصی . اگر دانش اموزی از یک لب تاب یا آیپد چهار سال به طور مدام استفاده کند می تواند درخواست برای داشتن رایگان آن برای همیشه را داشته باشد.

- کلاس های درس به صورت پرزنت برگزار می شود تا امتحان. دانش آموزان تلاش می کنند موضوعات را به زبان خود در جمع ارائه بدهند .

-همه دانش آموزان،  اولین جلسه ملاقاتشان را با مدیر مدرسه و معلم اصلی برگزار می کنند . در واقع هم نوعی خوش آمد گویی است هم معرفی وظایف این افراد.

- مشاوران مدرسه از همان روز اول با دانش آموزی که مستقیما تحت نظر اوست ملاقات می کند - به نظرم یه جوری می خوان ته و توی قضیه رو دربیان-

-در کلاس ها معمولا دو معلم اصلی وجود دارد. دانش اموزان هم به دو گروه تقسیم می شوند که هر گروه زیر نظر یکی از این معلم ها به طور خاص اموزش داده می شود.

- برای هر سنی آموزش های جنسی متناسب با درک و مورد نیاز در مدرسه به دانش آموزان داده می شود. در کلاس های بالاتر هر دو جنس نسبت به فیزیولوژی جنس مخالف نیز آگاه می شوند.

-مدارس پر زرق و برق نیست ولی استانداردهای لازم برای امنیت دانش آموزان در ساختمان ها رعایت شده است. 

- مدارس نروژ کانتین یا غذاخوری به سبک آمریکا و کانادا ندارد ولی همه بچه باید در هفته حداقل یک روزدر  کلاس آشپزی شرکت کنند. این درس هم ارزیابی می شود . نکته جالب :به علت تعداد زیاد مهاجرین در نروژ تنوع قومیتی در مدارس بسیار زیاد است که گاه در کلاس آشپزی به طور خاص مشکل ساز می شود. یکی از دوستان که معلم هست می گفت من در کلاس آشپزی یک دانش آموز هندی دارم برای همین نمی توان از گوشت گاو در آشپزی استفاده کرد، دو دانش آموز مسلمان که گوشت خوک و غیر حلال نمی توانند بخورند، یک دانش آموز کره ای که به لبنیات آلرژی دارد و یک دانش آموز نروژی که به گلوتین حساسیت دارد. فکرش رو بکنید این بنده خدا چی باید بپزه فقط .

- در کنار هر مدرسه بزرگی یک مرکز فعالیت های فرهنگی و هنری وجود دارد که به عنوان یک نهاد مستقل از مدرسه اما همسو با آن بودجه جداگانه دریافت می کند. بچه ها  بعد از مدرسه می توانند در این مرکز با دوستانشان درس بخوانند ،پینگ پونگ بازی کنند ، آشپزی کنند و . این بخش مسول برگزاری کلاس های فوق برنامه یا فرستادن بچه ها به کلاس های مورد نیازشان در مراکز دیگر است. اردوهای ماهیانه ، برگزاری مراسم جشن ، کمپینگ ، سینما و. به طور مداوم در این مراکز برگزار میشود که بچه ها بتوانند وقت بعد از مدرسه خود را با آن پر کنند.

-اگر دانش آموز نیاز به کلاس آموزشی داشته باشد که در این مرکز برگزار نمی شود ، مسول مرکز موظف است با نزدیک ترین واحد آموزشی مکاتبه کند و برای این دانش آموز امکان حضور در کلاس مورد نیاز را فراهم کند. پسر من علاقه به یادگیری پروگرمینگ داشت، به نزدیک ترین مرکز فرستادنش ، بعد متوجه شدن که لب تاب مدرسه گرافیک پایینی برای ساخت بازی داره،یک لب تاب دیگر براش تهیه کردن که بتونه تمرین های کلاسی رو در اون انجام بده. جز این کارت مترو هم به صورت رایگان بهش دادند.

- مدرسه موظف است کلاس های موسیقی را از همان سال اول ابتدایی برای همه دانش آموزان فراهم کند اما هیچ اصراری برای ادامه دادن این کلاس ها نیست برحسب علاقمندی دانش آموز می تواند کلاس ها را ادامه دهد.

- آموزش زبان انگلیسی از دوران مهد کودک شروع می شود. از اول ابتدایی به صورت رسمی یادگیری زبان انگلیسی در کنار نروژی ادامه پیدا می کند. در سه سال اول راهنمایی دانش آموز به اختیار خود زبان سوم خود را طی این سه سال یاد می گیرد. در دوره دوم دبیرستان دانش آموز می تواند این زبان را ادامه دهد یا این که دوره جدیدی را شروع کند.(من حتی فکر زورآزمایی در حوزه زبان انگلیسی  با بچه های مهدکودکی هم به سرم نمی زنه ).

- تمرکز یادگیری در دوران ابتدایی بر یادگیری از طریق بازی است. تقریبا بچه های این دوره هر روز ساعاتی را در بیرون مدرسه سپری می کنند . در دوره های بالاتر باز هم مدام دانش آموزان به دلایل مختلف ساعاتی را در بیرون مدرسه می گذرانند.

- هنر یکی از درس های مهم است. تمرکز بر افزایش مهارت های دستی دانش آموزان است. نه مثلا اموزش فقط نقاشی یا یک رشته هنری خاص. کارهای دستی حتما در مدرسه تهیه می شوند نه در منزل به عنوان یک تکلیف درسی.

-زنگ ورزش یکی از ساعات مهم در مدرسه است که بچه ها به بازی های گروهی می پردازند. اصلا فکر نکنید فوتبال یا والیبال . بازی گروهی  چیزی مثل طناب کشی را مجسم کنید که زیر نظر مربی انجام می شود.

- همه بچه ها در یک ساعت تعطیل نمی شوند . برنامه کلاسی هر کلاس می تواند متفاوت از دیگری باشد.

- در صورت بارش یخچال قطبی از آسمان هم مدرسه تعطیل نمی شود( این همون چیزیه که پسرم ازش بدش میاد)

-  تعطیلات تابستان در نروژ دوماه بیشتر نیست ولی در هر ترم یک هفته تعطیلات زمستانی و یک هفته تعطیلات بهاری دارند. یک هفته هم به مناسبت کریسمس و سال نو تعطیل هستند. یک هفته هم برای جشن ایستر. نهایتا این که یک ماهی که ما در ایران مازاد تعطیلی تابستان داریم اینا مستتر در طی سال دارند.

-اردوهای مدرسه خیلی جدی و هدفمند هستند.چه اون هایی که مدرسه برای آشنایی با مشاغل مختلف بچه ها رو می برند  چه اونهایی که خانواده ها برای بچه ها ترتیب می دهند. نمونه اردویی هست که پسرم در سپتامبر قرار است با همکلاسی ها و به مسولیت والدین بره. کل هزینه این سفر توسط بچه ها و از طریق کارها دواطلبانه جمع آوری شده.مقصد هم شهر کراکوف در لهستانه . این اردو  توسط یک سازمان به اسم اتوبوس سفید قرار هست برگزاربشه. هدف اردو اینه که به دانش آموزان در مورد حوادث رخ داده در جنگ جهانی دوم اطلاع رسانی کنند. سازمان اتوبوس سفید یک سازمان ضد نژادپرستی و افراط گرایی هست که به یادبود اتوبوس امداد رسانی که در دوران جنگ جهانی تعداد زیادی از مردم عادی رو از مرگ نجات داد نامگذاری شده .


فعلا اینقدر  به ذهنم رسید . البته خیلی چیزها هست که هنوز ما درگیرش نشدیم و زمان می بره. امیدوارم نکته مثبتی داشته باشه برای خانواده ها .متاسفانه سیستم آموزش وپرورش در ایران به فنا رفته است. اما مشکل ما خانواده ها هستیم که با فرستادن بچه ها به کلاس های مختلف آموزشی فرصت کودکی کردن را از آن ها دریغ می کنیم. وقتی من به معلم گفتم پسرم در خونه چهار ساعت درس می خونه ، با ناراحتی گفت پس کی این بچه رو می برید بیرون ، کی فرصت غذا پختن و حرف زدن با شما رو داره. استاندارد درس خوندن در منزل برای یک بچه در سن نوجوانی یک ساعت الی یک ساعت و نیم هست. در دوران دبستان که اصلا نباید بچه ها تکلیف درسی بیش از یک ربع در منزل داشته باشند. ما هم فعلا سبک ایرانیمون رو گذاشتیم کنار. به قول مدیر مدرسه که می گه به سیستم ما اعتماد کنید فعلا ما بهشون اعتماد کردیم تا چه پیش آید.

 






من  که از آسمان شهر تو می گذشتم ،

تو  در دل خاک های تیره شهر می خفتی.

من که از آسمان شهر تو 

به دوردست های ناممکن 

پر می گشودم 

تو  راهی به سوی آسمان می گشودی.

  اینگونه بود که در دل آسمان

درست روی بستر ابرها 

جایی که خورشید سلام می کرد

سایه ات پر می کشید و 

تاب می خورد و اشتیاق پرواز را می کشت.


 


ایران خسته تر از آنی بود که انتظارش را داشتم. مردم  علیرغم پر زرق و برقشان ، بی رمق به نظر می رسیدند. گرچه زندگی جریان داشت گرچه شادی ها خلق می شد و از بین می رفت اما موجی از خشم فروخورده در نگاه مردم دیده می شد.  در فاصله ای بین 20 دقیقه پیاده روی در یک خیابان چهار صحنه زد و خورد و دعوا دیدم. گرچه هنوز هم مردم سعی می کنند مهربان باشند اما رنگ چشم هایشان عوض شده است. دلم نمی خواد بنویسم اما چشم ها خاک مرده گرفته اند.

ایران خسته من ،کوتاه بود و گرم . نمی دانم این چند روز با چه سرعتی گذشت ولی وقتی بازگشتم احساس خستگی و بیماری می کردم. هر کس از حال ایران من پرسید فقط گفتم گرم بود دلم نمی خواست غم های فروخورده سرزمین کهنی را بر دوش کسانی بریزم که درک درستی از دردهای شرقی ندارند.

 


خسته نیستم وقتی بعد از ساعت ها کار مدام به خانه باز میگردم و باز کارهای عقب مانده را سر و سامان می دهم و کمی کتاب می خوانم و گاهی هم به ترانه ای گوش میدهم یا فیلمی می بینم.   نه خسته نیستم در همصحبتی با عزیزان و خوردن غذایی سبک دور هم. اما به محض ورود به تلگرام یا دنبال کردن اخبار ایران موجی از وحشت ، خستگی و هراس از فرداهای ناشناس وجودم را فرامی گیرد. 

می ترسم از نیامده های تلخ ، از روزهای بی حیا که شرمشان نمی شود  از چشم  دوختن  به چشم  میلیون ها انسان  بی پناه ، از دردی که در رگ های مردم این سرزمین می جوشد، از خشم فروخورده سال های تحقیر ، توهین و تبعیض  ، از تاری روزهایی که دیگر اجتناب ناپذیر به نظر می رسند. تلخ اما بخشی از واقعیت این سرزمین فرداهای دردناکی است که اکنون در میانه آن مانده ایم.


 یادم هست به محض روی کار امدن اعلام شد دولت در سایه هم کار خود را شروع می کند. واقعا مگر در یک ملک چند پادشاه می گنجد؟ مارهای روی دوش ضحاک هر روز اضافه می شوند و هر روز فربه تر . تا کی مردم توان تحمل خواهند داشت؟ مانده ام از این همه تکرار های بی ثمر در این تاریخ بی رمق . دلنگرانم برای مردمی که دیگر نفسی هم برایشان نمانده است. 

اقوام و دوستان خوش به حالتان گویان فکر می کنند امثال من در ساحل امن نشسته ایم غافل از این که هرجای دنیا ، هر قدر هم در امان باشی باز وقتی نام وطنت به میان می آید می هراسی ، خواب هایت اشفته می شود و نفست بند می آید.

 سرزمین بی نفس ، تنها و بی پناه ، هر روز دستهای دعای من ، چونان میلیون ها ایرانی رو به   اسمان برافراشته می شوند و  اینبار نه برای بهبود یا ماندگاری که فقط برای آرامشت دعا می کنم.آرامشی که بیش از هزار و اندی سال است از تو به تاراج رفته است روزی به دست مغان و پادشاهان و  روزی به دست گرگ های درنده در پوست میش های مظلوم. خدایا تو همواره ما را از شر این دین باوران ددمنش محافظت خواهی کرد. آمین 


داشتم می آمدم که زمان رادر میانه بکشم و از دهلیزی بخزم به تونلی دیگر از زمان که شاید پروسه ای چندین صد ساله را پرواز کرده باشم به امید دیدن آینده ای که روزی خواهد آمد برای این سرزمین هم. آن روزها همه از کشور مقصدم می گفتند که چقدر سردند و خشکند و بی روح درست مثل زمستان های طولانیشان . و این که تو باید حواست جمع باشد که از سرزمین آفتاب ها و دل های گر گرفته می روی و آنجا ممکن است تنهایی وجودت را بیآشوبد. و من آمدم با امیدی در درون که بهترینها پیش رو هستند و این افکار برآمده از برداشت های ماست. آمدم و تجربه دو ساله نشان داد ، معایب نروژی ها ، آن چیزهایی نیست که ما ایرانی ها می اندیشیده ایم. گرچه اینجا کسی وارد حریم خصوصی کس دیگری نمی شود اما انسانیت و توجه ویژه ای به انسان های پیرامون نشان می دهند که می تواند فارغ از رنگ چهره اشان باشد.کافی ست که به اضطرار چشم در چشمان شوی یا کمکی بخواهی، می ایستند و با دقت و حوصله به تو گوش می دهند و اگر بتوانند کمک. بارها پیش آمده برای توضیح آدرس با من هم قدم شده اند و در میانه راه با هم صحبت کرده ایم و گفته ایم و خنده ایم. اما همین دو سه روز قبل در راه بازگشت به خانه بودکه به راستی  شوکه شدم . دست خودم نبود فشار روانی ازدست دادن مادرم مرا به گریه واداشت گریه ای که پشت کتاب و دست هایم سعی کردم پنهانش کنم. توی ترن نشسته بودم و ترن هم خلوت بود و من فکر می کردم که موفق بوده ام توی پنهان کردن اشک هایم که توجه کسی را به خود جلب نکرده باشم . از قطار که پیاده شدم. دست دختر جوان نروژی بر روی شانه هایم بود که به نروژی داشت حالم را می پرسید .آرامش غریبی داشت این دختر مرا در آغوش کشید و گفت همه چیز خوب خواهد شد نگران نباش.

برای منی که با آن همه پیش داوری آمده ام این همه گرما و انسان دوستی زیبا بود گرچه که دیده بودم بیش از این ها و پیش از این نیز. این به معنای بی نقص بودن این فرهنگ نیست اما نشان از شخصیت فرهنگی دارد که به طور غالب در این سرزمین سرد و یخ زده دیده می شود. شاید ما ایرانی ها نمی دانیم که در پس زمستان های سردو تاریک ، شب های روشن و بلند قطبی همواره می درخشد.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Amber Corey شهر طراحی سفارش انواع طراحی Joel پزشکی یراق کابینت هخامنش 09126186560 دانلود آهنگ جدید 98 مجله الاسين تقديرنامه لوح تقدير ندارد